یه پک عمیق به سیگارم میزنم و همزمان با بیرون دادن دودش ته سیگارو پرتش میکنم زیر پام . حرصی که از روژین دارم رو روی ته سیگارم خالی میکنم . انگار که روژین رو دارم زیر پام له میکنم .

 

اولین روزی که دیدمش یه معصومیتی تو نگاهش بود که من رو به بهشت میبرد . چشمای درشت و سیاهش و موهای مشکی تر از مشکی اون همراه بود با یه تیپ ساده ولی سنگین دخترونه . تا حس کرد بهش خیره شدم یه نگاه تلخ عصبی بهم انداخت ؛ اما وقتی دید فایده نداره اومد جلو و خیلی جدی گفت : به چی خیره شدی پسر جون ؟ مگه خودت خواهر و مادر نداری ؟ همین دوجمله در کسری از ثانیه جوانان فدایی دختران رو بر سرم ریختو به خودم اومدم دیدم دستم شکسته دماغم شکسته دنده هام شکسته . ما بین کتک خوردنام صدای روژین میومد که داد میزد حقته ؛ بزنیدش بی شرفو که یهو مامورا ریختن و ملتو متفرق کردن و بعدش منو با اون حالم بردن کلانتری ؛ دختره هم اومد .

 

سرگرد وارد اتاق شد و ما هم بلند شدیم . به محض ورود یه چک خوابوند در گوشم و گفت : مرتیکه عوضی ؛ مگه خودت خواهر و مادر نداری که میفتی دنبال ناموس مردم . سرمو انداختم پایین و ادامه داذ : امثال شمارو میکنم تو گونی و میندازم سطل آشغال . بعد در حالی که داشت واسم پرونده سازی میکرد و مینوشت گفت : خب خانم روژین همتی ؛ دقیق توضیح بدید چی شده . روژین خیلی قاطع گفت : این آقا با چشاش داشت منو میخورد . سرگرد سرشو بلند کرد و گفت شما اونو بسپر دست من ؛ دیگه چی کار کرد ؟ فحشی ؛ ناسزایی ؛ پیشنهادی که بهتون داد و بفرمایید . روژین گفت : نه هیچ کدوم . سرگرد پرسید : پس چی ؟ روژین گفت : وا ؛ جناب سرگرد همین که با چشاش داشت منو میخورد جرمه دیگه . پیشونی سرگرد از تعجب چین خورد ؛ متوجه اشتباهش شده بود گفت : یعنی هیچی ؟ روژین گفت : هیچیه هیچی . سرگرد با تعجب گفت : خب خانم شما میتونی بری . روژین که از در خارج شد گفت : فکر کنم این خانم زیادی مقید یودن ؛ به هر حال پیش میاد شما هم میتونی بری ؛ ولی اگه ازت پرسید بگو با قید ضمانت آزاد شدی . خشم وجودم باعث شد سریع تر بزنم بیرون و رفتم دنبال دختره . حالا که سیلی خوردم باید تاوان بده .

 

بعد دو هفته سر کوچه دیدمش ؛ با دست و دماغ شکسته رفتم جلو و خیلی محکم گفتم : علی سمندری هستم 22 سالمه پدرم وضعش خوبه دانشجوی رشته روانشناسی هستم ازتون میخوام باهام دوست بشید . روژین با چشمای گرد شده از تعجب و دهن باز گفت : روژین همتی هستم قبوله . بعد از این جمله نوبت تعجب من بود . این یه تختش کم بود؟ نه به روز اول و اون ماجرا نه به قبول کردن الانش .گفنم : واقعا قبوله ؛ ببین من میخوام دوست دخترم بشیا ؛نه دوست معمولی . روژین با یه لبخند ناز و با چشای پر از محبت گفت : از همین لحظه دوست دخترتم . دستشو دراز کرد و با هم دست دادیم و شماره هامونو رد و دل کردیم .

 

قراربود دیروز همو ببینیم . تا خود شب داشتم فکر میکردم این دیوونه هست بابا نرم سر قرار .خلاصه هرجوری بود دم دمای صبح خوابیدم .

 

یه تیپ باحال زدم . تو راه که میرفتم به خودم میگفتم علی عجب دختریو تور کردی دمت گرم دختری که واسه یه نگاه خیره کارو به کلانتری میکشونه زن زندگیه . دیگه از فاز انتقام در اومدم و رفتم تو فاز عاشقی . تو ماشین داشتم با راننده که پسر جوونی بود صحبت میکردم که آره امروز اولین قرارمه و خیلی دختر خوبیه ؛ راننده هم شروع کرد که آره یه دوست دختر دارم لنگشو فقط میتونی تو بهشت پیدا کنی از بس پاکه و فلان ؛ صبح تا شبم دارم دنده میزنم که زودتر پولامو جمع کنم و برم خواستگاری  . دیگه راننده رو گفتم مسافر نزن که بریم گل و کادو بگیریم و بریم و بعدشم اگه شد با روژین مارو تو شهر یه ساعتی بچرخونه یه تراولم دادم بهش که از خوسحالی داشت ذوق میکرد.  رسیدیم جلوی پارک ساعی و زنگ زدم . راننده هم پیاده شد که یه کم ماشینو تمیز کنه . 

 

- الو سلام عشقم ؛ من رسیدم ؛ باشه .

داشتم با گوشیم ور میرفتم که دیدم روژین از دور داره میاد حواسش به من نبود سرش پایین بود و داشت میومد . تو دلم گفتم : به خدا علی این دختر از برگ گل پاک تره اینم از زن آینده ات . روژین نزدیک که شد رسید جلوی من همزمان راننده که داشت در سمت شاگردو پاک میکرد سرشو آورد بالا و روژینو دید . راننده با خوشحالی و تعجب گفت : سلام عشقم خوبی . بعدش به سرعت اومد سمت ما و جلوی چشمای متعجب من و صورت وحشت زده روژین و دستشو دراز کرد سمت روژین . روژین با ترس دستشو دراز کرد و باهاش دست داد . راننده گفت : معرفی میکنم عشق زندگیم روژین خانم . کفم برید و لال مونی گرفتم دنبال کلمه میگشتم جمله ای بگم که راننده گفت : داداش قسمت امروز مارو ببین ؛ فکر کنم قرار بود ما باهم دوست بشیم ؛ الان که دوست دخترت اومد چهارتایی باهم میریم میچرخیم مهمون من . یه نگاه به روژین کردم و دیدم ترسیده یه نگاه به پسره کردم و دیدم چقدر خوشحاله از دیدن روژین . دو دوتا کردم دیدم چهارتا نمیشه ؛ یا باید شادی پسره رو خراب میکردم و از روژین انتقام میگرفتم ؛ یا باید خفه میشدم و به پسره حال میدادم. با لبخندی به سمت راننده گفتم : قسمته دیگه . گوشیمو در آوردم و الکی مثلا دارم زنگ میزنم . تو چشمای روژین نگاه کردم .

 

- الو ؛ سلام ؛ کجا موندی پس . چی ؟ بهم بزنی ؟ دوستم نداشتی ؟ سرکارم گذاشتی ؟ چی ؟ دوست پسر داری ؟ عجب . فکر میکنی خیلی مهمی ؛ مهمتر از تو پسری بود که صبح تا شب جون میکند دنده میزد تا بهت برسه . بی خیال بابا . بعد مثلا گوشیو قطع کردم و رفتم سمت پسره که با تعجب منو نگاه میکرد یه دست گذاشتم روشونشو گفتم : خداحافظ . جای هیچ جمله ای براش نذاشتم و حرکت کردم . یه سیگار از جیبم در آوردم . بازم تنها رفیقم همین سیگار تلخه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

a MUSIC CRAZY from DAGHAN PLANET هر چیزی که نیاز دارید Inyong عاشقانه ها راهنماي خريد کالا و سرويس هاي مختلف شباهنگ فروشگاه صنایع دستی و هنری آرشان آرت ماهان مارکتینگ lost